قطعه قطعه

می زند فریاد
 
کوی و برزن 
 
قصه در هم شکستنم را
 
مثل هر شب 
 
این شب تارم 
 
سر به بالین حسرت میگذارم 
 
می خورم باز
 
غصه از پا نشستنم را
 
خانه لبریز از انجماد است
 
کوچه لنگرگاه باد است
 
کار مهر و مه کساد است
 
می نشینم می نویسم 
 
کنج خانه
 
داستان دست و پا بستنم را
 
پیش رو کاغذی پاره پاره
 
رخوت انگشتان خسته
 
را 
 
به میدان می کشاند
 
از غزل مثنوی از قصیده
 
طبع شعرم دیگر بریده
 
حکم قانون جنگل روان گشت
 
کهنه شد فدای نو رسیده
 
شعر هم مثل دل قطعه قطعه
 
خالی از هر شعور وحضوری 
 
بنگر امشب 
 
معنی از هم گسستنم را
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد